بهراد بهراد ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 30 روز سن داره

my dear son

واژه ها و جملات ناب پسری

1392/9/5 15:43
نویسنده : sonia zahirodini
605 بازدید
اشتراک گذاری

وقتی دکتر آمپولت می زنه به دکتر با گریه می گی: دکتر بـــــــــی تربیـــــــــت ! زبان

وقتی مریض باشی و بینیت گرفته باشه و مجبور باشم برات قطره بریزم: با گریه به قطره می گی بی تربیت و به من می گی بندازش آشالی (سطل آشغال) اگر هم من اینکار و نکنم خودت زحمتشو می کشی تعجب

خلاصه با هرچی و هرکس به مشکل بر بخوری چه خوردنی چه جاندار چه بی جان چه پوشیدنی و ..... همه بی تربیت می شن ابله

به بچه هایی که تو کوچه یه ساختمون می بینی و عمدتاً هر کدومشون حدود 10 سال ازت بزگترن با اعتماد به نفس کامل می گی سلـــــــــام دوستــــــــــم    (عاشقتم بهراد) البته واکنش اون بچه ها واقعاً دیدنیه متفکر

تولد هرکسی باشه ، تولد اون فرد نیست تولد آقا بهراده و همه باید برن کنار (البته افراد درجه یک خانواده) شما شمع رو فوت کنی و روزهای بعدش هم دائماً از خاطرات تولدتون صحبت می کنینهورا

یه روز که با خودم برده بودمت سرکار، آخر وقت به همکارام می گفی پولمونو بدین می خوایم بریم خونمون (چون مامان اعظم بهت می گه مامان سونیا می ره سرکار از رئیسش پول بگیره که تو هرچی می خوای برات بخره) خنده

یه روز هم به مامان اعظم هی گیر داده بودی که من قند پیچیده می خوام مامانم بعد از کلی کلنجار رفتن و سوال کردن به نتیجه رسیده بود که شما نقل حوس کردینبغل

برات یه سری بازی با حروف انگلیسی خریدم که باید تک تک حروف را بزاری سر جای خودشون روزی 10 بار کامل همه کلمات رو می زاری سرجاش و به مامان اعظم می گی برو برام اسفند دود کن !!!!!!قهقهه

تولد من بود یه آهنگ گذاشته بودیم (ای جونم می خوام عطر تنت بپیچه تو خونم تو که نیستی یه سرگردون دیوونم ...... ) از روز بعدش کلاً اگر شما تو ماشین تشریف داشته باشین باید آهنگ تولد رو بزاریم رو تکرار و کل مسیر این آهنگ را با شما که داری باهاش می خونی گوش کنیم خمیازه

تو ماشین شما عقب نشسته بودی و من داشتم رانندگی می کردم که رسیدیم به یه دور برگردون که من باید میپیچیدم، یه کم سرعتم بیشتر از اونی که باید باشه بود و شما یه ذره با اسباب بازیهات تعادلتو از دست دادی و به من گفتی: سونیا چرا اینجوری می کنی؟ چرا عجله می کنی!!!  واکنش من در اون لحظه که این حرفو از دهن یه کوچولوی 2 سال و نیمه شنیدم: تعجب  می خواستم بخورمت ولی حیف که پشت فرمون بودم

شما همچنان به من می گی سونیا به بابا هومن می گی هومن به مامان اعظم بسته به شرایط اعظم جون، اعظم، و مامان اعظم می گی ابرو

هنوز از میوه بدت میاد و فقط هندوانه، خیار، گوجه می خوری و من خیلی خیلی خیلی ناراحتم از این موضوع، حتی یک بار راضیت کردیم با کلی کلک که یه تیکه گلابی بخوری به شدت گلاب به روتون بالا آوردی! آخه چرا میوه که خوش مزست مامان جون، بهت می گم میوه بخور می گی میوه بو میده !!!! دروغگو

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد