بهراد بهراد ، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 17 روز سن داره

my dear son

برای پسرم

مرد کوچک مادر فدای قدو بالایت خوب به حرفهای مادرت گوش کن حرفهایِ شاید تلخ و سنگینیست اما باید از همین بچگی ات برایت بگویم تا در آینده اماده باشی برای مرد شدن تو قرار است مرد خوبی شوی مرد خوب بودن کار سختیست اینکه قوی باشی اما مهربان صدایت پر جذبه باشد اما نه بلند اینکه باید گلیم خودت را از آب بکشی بیرون و مهم تر اینکه باید تکیه گاه باشی عزیز دل مادر تکیه گاه بودن سخت ترین قسمت مردانگیست اول از همه باید تکیه گاه خودت باشی و بعد عشقت عشق چیز عجیبی نیست حسی است مثل موقع هایی که صدایم میکنی : مادر من میگویم : جان مادر و به همین مقدسیست عاشقی را کم کم خودم یادت می دهم لابه لای حروف الفبا و اعداد ...
20 خرداد 1393

دوستت دارم

بهراد مامان خیلی وقته اینقدر سرم شلوغه که نتونستم بیام و برات مطلبی بزارم خیلی وقته مامان درگیره کارهای روزمره شده و وقت سرخاروندن هم نداره خیلی وقته حسرت اینو دارم که یه دل سیر نگات کنم، یه دل سیر باهات بخندم و بازی کنم، یه دل سیر کنارت باشم ولی پسرکم چاره ای نیست، اینقدر این دنیا بی رحمه که اگه برای بقا و پیشرفت تلاش نکنی دائم باید درجا بزنی، وقتی تو رو نداشتم، وقتی بعضی اوقات با گریه از خدا تو رو می خواستم، خیلی فکرا تو سرم بود خیلی آرزوها داشتم، با هم چه کارایی که نمی خواستیم بکنیم، ولی بازم خدا رو شکر می کنم که تو رو دارم، با دیدنت تمام خستگیم در می ره، امید به زندگیم بر می گرده، چند وقته تصمیم گرفتم کار نکنم و باهات بیشتر وقت بگذ...
18 خرداد 1393

مامان که شدم ...

مامان که شدم : به پسرم خیلی محبت میکنم اونقدری که بزرگ شد باعشقش مث یه پرنسس رفتار کنه تاجفتش بفهمه که پسرم تودستای یه ملکه بزرگ شده!! روزا دستاشو میگیرم و چنون با محبت بغلش میکنم که بغل کردن عاشقونه رو با تموم وجودش یاد بگیره !! بهش یادمیدم که همه ی آدمها خصوصا همسرشون تشنه محبتند و پنهون کردن عشق و علاقه زندگیشو سرد می کنه! بهش یاد میدم که خانما اقابالا سر و سایه ی سر نمیخوان ، عشق ، دوست و همراه صمیمی می خوان! بهش یاد می دم که هیچوقت دل عشقش رو نشکونه ، چون دیگه نمی تونه ترمیمش کنه !! بهش یاد میدم اونقدعاشقونه به عشقش نگا کنه انگار قحطی آدمه !! به پسرم یاد می دم که عشقشو عاشقونه بغل کنه نه ازروی عادت و هوس !! بر...
18 خرداد 1393

واژه ها و جملات ناب پسری

وقتی دکتر آمپولت می زنه به دکتر با گریه می گی: دکتر بـــــــــی تربیـــــــــت ! وقتی مریض باشی و بینیت گرفته باشه و مجبور باشم برات قطره بریزم: با گریه به قطره می گی بی تربیت و به من می گی بندازش آشالی (سطل آشغال) اگر هم من اینکار و نکنم خودت زحمتشو می کشی خلاصه با هرچی و هرکس به مشکل بر بخوری چه خوردنی چه جاندار چه بی جان چه پوشیدنی و ..... همه بی تربیت می شن به بچه هایی که تو کوچه یه ساختمون می بینی و عمدتاً هر کدومشون حدود 10 سال ازت بزگترن با اعتماد به نفس کامل می گی سلـــــــــام دوستــــــــــم    (عاشقتم بهراد) البته واکنش اون بچه ها واقعاً دیدنیه تولد هرکسی باشه ، تولد اون فرد نیست تولد آقا بهراده و هم...
5 آذر 1392

دوستت دارم

هیچ چیز و هیچ کس هیچ نیرو و قدرتی هرگز نمی تواند عشق مرا به تو ذره ای کم کند هیچ کششی در دنیا مرا از تو جدا نخواهد کرد حتی پس از مرگم عاشقت می مانم پسر زیبایم
6 شهريور 1392

داستان عشق مادر به پسرش

چند سال پیش در یک روز گرم تابستان پسر کوچکی با عجله لباس هایش را درآورد و خنده کنان داخل دریاچه شیرجه رفت . مادرش از پنجره نگاهش می کرد و از شادی کودکش لذت می برد. مادر ناگهان تمساحی را دید که به سوی فرزندش شنا می کند. مادر وحشت زده به سمت دریاچه دوید و با فریاد پسرش را صدا زد. پسر سرش را برگرداند ولی دیگر دیر شده بود ... تمساح با یک چرخش پاهای کودک را گرفت تا زیر آب بکشد. مادر از راه رسید و از روی اسکله بازوی پسرش را گرفت. تمساح پسر را با قدرت می کشید ولی عشق مادر به کودکش آن قدر زیاد بود که نمی گذاشت آن پسر در کام تمساح رها شود. کشاورزی که در حال عبور از آن حوالی بود، صدای فریاد مادر را شنید، به طرف آنها دوید و با چنگک محکم بر سر تمساح...
6 شهريور 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به my dear son می باشد